ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

تعجب نخواهم کرد!

دیگه در هیچ شرایطی با دیدن یک خانم  که : -          خط دوخت مقنعه اش به جای زیر چانه، از طرف گوشش سر درآورده! -          چادر کشدارش(با اینکه یک کش محکم داره!) کوچه را جارو می کنه و بیشتر  به عنوان دستمال کاربرد داره تا چادر! -          پشت شانه راستش رگه های چسبیده سفید یا رنگی خوراکی  موج می زنه! -          زیپ کیفش بازه و به اندازه بازار شام ، داخلش چیز چپانده و با زنگ خوردن گوشی موبایل بیچاره، و با دو تا دست و چهارتا چشم اضافی هم نمی توان...
25 آبان 1392

نتیجه گیری!

دیشب وقت ِ خواب که دهنت به جای بوی شیر، بوی سیر می داد! نتیجه گرفتم  کاملا بزرگ  شدی . برای خودت تصمیماتی می گیری ها!!! مثلا: ترجیح می دهی به جای غذای مورد علاقه ات که گوشت چرخی و سیب زمینی است، کباب شامی مملو از سیر ِ پدرجون را بخوری!   اینقدر با مزه است که دهن یه دختر کوچولوی نیم وجبی بوی سیر بده که نگووووو و نپرس!!!
25 آبان 1392

تماسهای تلفنی!!

  -          دیروز رفتم سراغ موبایلم و با کمال تعجب لیست تماسهای گرفته شده ام را که چک کردم، لیست زیر را دیدم: 307 (9:43 مورخ 28/8) 2*743*+P **+*7 (10:10     27/8) آقای صبری (21:12      22/8) بورس اصفهان (19:45    22/8) *7774 (9:39             21/8) 4664411(21:36        20/8)   -          حالا از آن تعجب برانگیز تر! لیست پیامک های آقای همسر را که بعد از مدتها (شما بخوا...
25 آبان 1392

من، صبح، عصر!

صبح ها ، با نشستن پشت فرمون  آینه جلو را میدم بالا ، راست ِ راست میشینم و به یک روزِ کاری شیرین فکر می کنم عصرها، با نشستن پشت فرمون، آینه جلو را میدم پایین ، سعی می کنم راستِ راست بشینم و به یک خوابِ دلچسب غبطه می خورم!!   پی نوشت: کس دیگه ای از ماشین استفاده نمیکنه، ولی من هر روز ناچارم آینه جلو را تنظیم کنم!!!!!!! شاید چون... صبحها راستِ راست و سرشار از انرژی ام ولی عصر ها، به زور خودم را راست می گیرم و پشت فرمون ولو میشم!!!!!!
21 آبان 1392

شبا که ما میخوابیم!

این روزها... این شبها.... وقتی روی تشک ترکیه ایِ 000/000/12 ریالی خرید ِ شوهرِ خانواده لم می دهم و به سقف خیره می شوم، عذاب وجدان شدیدی قلقلکم می دهد!!!! تصور کنید: با وجود یک کودک 16 ماهه که شبها دیر می خوابد و پیش از خواب ساعتی طول و عرض تختخواب را جست و خیز کنان طی می کند، و بعد از خواب هم تا صبح، غلت زنان همه زوایای پیدا و پنهان تخت را کشف می کند و تحت سلطه می گیرد؛ بهترین جا برای خوابِ آقای پدر، همان روی زمین و کنار تختخواب دو نفره است!!!!!! حالا هیچ فرقی هم نمی کند که سایز تختخواب دو نفره شما بزرگتر از انواع مشابهش هم باشد!! البته به عرض برسانم که وضعیت من ِ فلک زده هم چندان رضایت بخش نیست و فقط اسمش هست که از وجود ِتشکِ جد...
21 آبان 1392

اصرار!!!

نمیدانم چه اصراریست که : -          وقتی مامانی مشغول ظرف شستن است، بچه  با  " با!... با!..."  گفتن(شما بخوانید آب! آب!)بغل شود و کیف کند که دارد از بالا سینک و ظرفهای کثیف را می بیند! -          یا وقتی مشغول پختن غذاست؛ اصرار و اصرار که قابلمه و ماهی تابه و کف گیر دراختیارش  باشد تا شروع به هم زدن غذا بکند! -          یا درست، پشت در دستشویی با گفتن "مامان؟!.... ماما؟!...." به شیوه نوینی مادرش را تهدید کند که اگر تو نمی آیی پیشم ، من میام پیشت !!!! اضافه کنید حرف زدن با تلفن وقتی...
19 آبان 1392

اندر حکایات آتلیه!

  آتلیه 16 ماهگی و اما... پس از 14 ماه تلاش شبانه روزی بی وقفه (بی وقفه که نه، کاملا منقطع و موجی!) در کشف راهای عکاسی و انتخاب دوربین عکاسی مناسب جهت خرید و فتوشاپ کار کردن و .... اندکی پس از آن، بررسی آتلیه های تخصصی کودک در سطح شهر و زیر ذره بین نهادن کار و شرایط عکاسی آنها و زیر سر گذاشتن یکی از آنها و ... پی در پی دندان در آوردن و تب کردن و وزن کم کردن و سرازیر شدن آب بینی سوژه و ... حتی بعدتر ها زایمان  عکاس و قرار های عروسی و حنا بندان و سنگ اندر سنگ پیش پا افتادن و همزمان به دایی و عمه محترم کودک محترمتر سپردن که در صورت نیاز برای همکاری در عکاسی به آنها متوسل خواهیم شدن و به جان پدر بیچاره غُریدن و نِقیدن که بچ...
12 آبان 1392

مهارتهای 16ماهگی

دختر عزیزم این ماه هم به سرعت همه ماههای قبل سپری شد و یا شاید سریعتر!! چون با کوتاه شدن روزها ، معمولا عصرهای تو به جای بازی با من با خواب و استراحت گره می خورد . این روزها بیش از پیش بازیگوش شدی و در هر شرایطی با هر کس که بتوانی به بازی و تفریح می پردازی: -          حس کنجکاوی درتو تقویت شده و دوست داری چیزهای جدید را امتحان کنی، که جدیدترینش کارد میوه خوریه که قبلا اصلا دست نمی زدی ولی الان هر بار آنرا بر میداری و اگر من پیشت باشم می خواهی ببری بدهی به بابایی و اگر پیشت نیستم به من و ... -          علاقمندی ات به سوئیچ ماشین کمتر شده و حالا ا...
12 آبان 1392

اندر احوالات تولد خانوادگی

  بالاخره چهارشنبه شب(8/8/92)، تولد پدرجون و مامان جون  برگزار شد و خدا را شکر تمام مقدمات سورپرایز کردن خوب فراهم شده بود و هر دو از کادوهایی که گرفتند خوششون آمد . با حال ترین قسمت ماجرا فوت کردن شمعهای تولد بود که دسته جمعی در چندین سکانس صورت گرفت!!! و جالب توجه اینکه باز هم شمعها روشن می شدند!!! کادو های پدرجون شامل انواع چراغ قوه و دسته گل بود، کادوی مامان جون هم یک قلم قرآنی بصیر و دسته گل. فکر کنم خیلی خوششون  آمد! الهی که سایه شان سالهای سال بر سرمان باشد. آمین
12 آبان 1392